خاطره 🔖
دوست شهید🥀
آخرین مرخصی اسماعیل در سال 87، مصادف با اربعین سالار شهیدان و مراسم كلنگ زنی احداث حسینیه هیئت بود.
اسماعیل دست مرا میگرفت و به بچههای هیئت میگفت: بیایید از شهید زنده عکس بگیرید!
پس از آن اسماعیل به منطقه رفت و من دیگر ندیدمش.
چند روز پیش از شهادتش، آخرین پیامی که برایم فرستاد، این بود: « لحظهها را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.»
امام رضا(ع) حاجت شهیدی را داد
آرزوی شهادت بر آستان «باب الجواد(ع)»
تابستان 85 بود.
چند ماه پیش از این که اسماعیل به استخدام نیروی انتظامی در بیاید، با بچههای هیئت، اردو رفته بودیم مشهد مقدس.
روز آخر، من و اسماعیل با هم برای وداع رفتیم
وقتی داشتیم از در «باب الجواد(ع)» بیرون میآمدیم، اسماعیل به من گفت: هادی! وداع آخر، هر چه از آقا بخواهی، میدهدها!
😃
هر کدام به گوشهای رفتیم و شروع کردیم به درد دل کردن
از حرم که بیرون آمدیم، اسماعیل به من گفت: هادی! از آقا چه خواستی؟
🤔
گفتم که: زندگی خوب، شغل خوب، همسر خوب و...
🤗
اسماعیل جور دیگری نگاهم کرد و گفت: هادی! ضرر کردی! من از آقا فقط شهادتم را خواستم
🥹🙂😉🙂🥹
@Namazshab✍
❴🖤❵
📊7K___🚕_______6K
در
#فاطمیه و هفته_بسیج ان شاالله
#وعده_صادق به بهترین شکل انجام بگیره
ودر
#کمپین_نه_به_حریم_شکنی شرکت کنیم..