قصه ی خادمی آن بیست و سه نفر
...وارد گود شدیم ، اینجا چایخانه باصفای حرم امام رضاست.
کسی بدون دستکش ولباس و کلاه مخصوص، اجازه خدمت در داخل چایخانه را ندارد. برای شستوشوی لیوانها پوشیدن پیشبند و داشتن چکمه الزامی است. کف چایخانه و اطراف آن هم باید تمیز و شستهشده باشد. آخه ما مفتخر شده ایم به خدمت در چایخانه ی حضرتش و کسب رضایت ارباب رجوع که اتفاقا اینجا زائر با صفای حضرت رضاست، را بر خود واجب می دانیم.
هرکس مسئولیتی بر عهده گرفت ، چندین نوع خدمت انجام میشد. هرکدام از این خدمات را دوستانی بر عهده گرفتند که سالهای سال در هیئت و موکب، آن را تکرار و تمرین کرده بودند: چایدمکن، چاییکرنگکن، چایریز خواهران، چایریز برادران، مسئول نظافت، مسئول ضدعفونی، استکانچین، مسئول شستوشو و مداح.
عده ای از رفقا،با احترام جلوی زائران،خم میشدند و سبد پلاستیکی را از استکان های چای در اطراف چایخانه جمع می کردند.همه را که جمع میکردند بهسمت چایخانه و رفقایی برمیگشتند که با شوق و لبخند، به کار شستشو مشغول بودند. برخی زمین را تی میکشیدند، چندنفری استکان و نعلبکی ها را میشستند، عدهای کتریهای چای را یکرنگ میکردند و برخی مشغول پر کردن استکانها، از چای شیرینشده بودند و....
در چایخانه حضرت، متأسفانه از حضور بانوان جلوگیری می کنند. گرمای شدید در فصل گرما و سرمای طاقت فرسا در فصل سرما و محدودیتهایی که در حفظ حجاب برای خواهران پیش میآید، باعث شده که در چایخانه تنها با حضور آقایان موافقت شود .
قصه دورهمی ما که با آمدن به کشیک چایخانه، مفتخر به پوشیدن ردای سبز خدمت شده بودیم، صرفا به این سفر و در حرم امامرضا (ع) خلاصه نمیشود. ما مشتاقانه آماده خدمت در فرصتی دیگریم.
خدمت، خدمت است و همه این کارها را با جان و دل انجام میدهیم، اما برای ما بچههیئتیها، دادن چای به دست زائر، مزه دیگری دارد.مخصوصا که با نوای شیخ رضا، انرژی مان چند برابر می شد.
کار اینجا کاری از روی دل و اعتقاد بود. نه به کسی درجهای میدهند، نه حقوق و مزایای مادی داشت. خادمان عشق میکردند از اینکه در خدمت زائران آقا هستند و شکرانه این توفیق را در جلب رضایت زوار میدانند؛ سعی کردیم دربرابر زائر حضرت، خاضع باشیم. صدای استفاده از استکان نعلبکی های پیرکس ،صدای شسته شدن، صدای جمع کردن ، صدای چای ریختن داخل لیوانها در چایخانه و صدای شکستن لیوان ها، صدای زندگی بود.
ما از کودکی حب و محبت اهل بیت را با شیر مادر نوش جان کردیم. در ایامی که همیشه با نام اهل بیت تغذیه میکردیم و سرمست نامشان بودیم با نام و یاد آقاجانمان حسین (ع) بزرگ شدیم و وجودمان را رشد دادیم. این چای حضرت هم همان است. ما نمک آل الله را خوردهایم و وجودمان به آن احتیاج دارد. شب وفات عقیله بنی هاشم مدال افتخار حضور در چایخانه را یافتیم، چای حضرت را نوشیدیم و نوشاندیم که شفا عنایت کند. این چای، چای شفا بود که نشست بر جانمان. خیلیها با خودشان میگویند که ما قسمتمان نشد مهمان غذای حضرت باشیم، ولی چای حضرت قسمتمان شد.انصافا بچه های موکب هم از این استقبال بینظیر، بهره بردند و خستگی با چهرههایشان، غریبه بود.
به طوری که مفتخر و مسروریم، شما را در شادی خود شریک کنیم از: دریافت پیام تشکر بابت زحمات و پای کار بودن خادمان موکب در چایخانه!
خاطره خدمت در چایخانه آنقدر برایمان جالب بود و به دلمان نشست که میتوان ساعتها درباره آن حرف زد، اما اگر خلاصه کنیم باید اعتراف کنیم برکت، شارژ روحی، نوازش روح و روان شخص با صدای بههمخوردن استکان و نعلبکی... نوا و ذکر و طنین صدای صلوات و مداحی شیخ رضا و همراهی خادمان و زائران، خودش یک تراپی بود که لنگهاش را هیچ جای دنیا نمیتوان پیدا کرد. و خدمت چند ساعته ی ما بهقدری اثرات فراوان داشت که امکان ندارد خاطره در این فضای معنوی را فراموش کنیم و علت نگارش خاطرات، نیز همین بوده است.
ما عطر هل، گلاب و چای حضرتش را نفس کشیدیم، مشام مان را پر کردیم و دیوانه وار منتظر فرصتی دیگریم! خوش به سعادتِ خادمان سبزپوشِ خوشاقبالی که هر روز بهشت را درون استکانهای باریک میان زائران آقای مهربان قسمت میکنند.
پس از سفر، پیام های بسیاری از درخواست دوستان و همشهریان جهت همراهی در دفعات بعد را دریافت می کنیم که خواستار تن نمودن ردای سبز خدمت اند و این اشتیاقِ به همراهی، انرژی و توان مضاعفی برای ما به همراه دارد.
در بین خدام از همه قشری داشتیم. کارمند، کارگر، رئیس، بازنشسته،نسل z، متأهل، مجرد،حجتالاسلام و… اما وقتی در چایخانه بودیم، همه خادم آقا بودیم با لباس و هدف متحد!
ان شاء الله که مقبول افتاده باشد.
#خاطرات_خادمی۸
🛑 کانال اطلاع رسانی موکب
@
https://eitaa.com/NaraghMokeb