#پارت_393
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم
#زهرا_حبیباله
تو دلم گفتم نمیخوام ببینم که چه شکلیه فقط میخوام ببینم رفت یا هنوز هست
آروم گوشه پرده پنجره رو زدم کنار نگاه کردم دیدم هست ... هنوز داره سمت پنجره اتاق مارو نگاه میکنه .
واااای چقدر بیشعوره ه ضربان قلبم بیشتر شد ... ترس برم داشت و خیالات اومد سراغم ... نکنه الان بیاد تو هتل و زنگ اتاق مارو بزنه ناصر بیدار بشه بگه این کیه اونم بگه زنت داشت از پشت پنجره منو نگاه میکرد ... دستهامو بهم فشار دادم ... تو دلم گفتم ... خدایا چیکار کنم ؟
نگاه ساعت کردم دو ساعت شده که ناصر خوابه از ترسم که بریم بیرون و اون پسره هنوز رو به روی در هتل باشه بیخیال بیدار کردن ناصر شدم ... به خودم اومدم دیدم واااای اینقدر درگیر پنجره و اون پسره شدم که از وقت نمازم گذشت ... تندی وضو گرفتم نمازمو خوندم السلام علیک نماز عشارو که دادم صدای ناصر و شنیدم
چرا بیدارم نکردی ؟
الله و اکبر نمازمو گفتم رو کردم بهش
میخوای بخوابی بخواب حالا وقت هست میریم
ناصر خیلی تیز بود و سریع متوجه حرکات و عکس العملهای من میشد ... چشمهاشو ریز کرد و گفت
چطور؟؟؟ چیزی شده نرگس ؟؟
نه چه چیزی ... میگم خسته ای میخوای بخوابی بخواب
خستگیم در اومد الان وضو میگیرم نمازمو بخونم بریم پایین شام بخوریم بعدم بریم حرم
تا تو نمازتو بخونی منو ببر اتاق مامانمینا دلم داره پر میزنه برای عزیز ... تو خواب بودی خواستم برم ولی چون گفتی نرو نرفتم
سرشو به تایید حرف من تکون داد
آفرین حالا شدی زن خانوم خودم ممنون که نرفتی ... پاشو ببرمت
شال و چادر عربیمو سرم کردم ... در اتاقمونو که باز کردیم فکر و خیال اومد سراغم ... یعنی پشت در نباشه ... یا توی راهرو .
با نگاهم همه جا رو وارسی کردم خدارو شکر نبود ... زنگ اتاق مامانمینارو زدم ... در رو باز کردن دیدم عزیز نشسته جوادم داره باهاش دالی بازی میکنه اونم میخنده ...تا بچم چشمش افتاد به من دستهاشو باز کرد سمت من پاهاشم تکون تکون داد ... شروع کرد به نق نق های گله آمیز ... فوری رفتم بغلش کردم بوسش کردم و سینمو گذاشتم دهنش ... انگار که خیلی دلش تنگ من شده بود چه جور شیر میخورد .
ناصر نمازشو خوند رفتیم زیر زمین سالن غذا خوری شام خوردیم .از در هتل اومدیم بیرون دیدم واااای هنوز وایساده ... فوری سرمو انداختم پایین که نبینمش دیدم بساط پهن کرده عینک آفتابی میفروشه ... تو دلم گفتم یاعلی این چند روزی که ما اینجا هستیم اینم رو به روی هتل ماست ... پس فکر تنها حرم رفتن رو از سرم بیرون کنم
چسبیدم به ناصر دستشو گرفتم رفتیم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان
#نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که
#40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناسِ