💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده
#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۱۰
رفتم رستورانش تا من رو دید رنگ از روش پرید. ازش پرسیدم
_تو زن داری؟
دستپاچه گفت
_ علی آقا بشین برات توضیح بدم
صدام رو بردم بالا
_توضیح نه، یک کلام بگو زن داری؟
با استرس جواب داد
_آخه اینجوری که بیمقدمه نمیشه
یقهش رو گرفتم گفتم
_مرتیکه با من بازی نکن یک کلام زن داری یا نه ؟
جواب داد
_آره
منم با مشت خوابوندم تو صورتش
دستش رو گذاشت رو صورتش تا اومد به خودش بیاد یه کشیده ام به اون طرف صورتش زدم یکی از کارگراش خودش رو انداخت جلو که خود شیرینی کنه یه داد زدم سرش گفتم
_ یک قدم بیای جلوتر جنازت رو میندازم این وسط
اونم ترسید رفت عقب
سوار ماشینم شدم اومدم
از حرفها ش خیلی خوشحال شدم ازش پرسیدم
_اونم رو تو دست بلند کرد؟
_ جرات نداشت، دست بلند میکرد ببینه چیکارش میکردم
دستم رو گذاشتم روی قلبم
_وای علی چه تپش قلبی گرفتم و چقدر از کاری که کردی خوشحالم
یه لحظه یاد شریکش افتادم
_حالا جواد بفهمه تو عرفان رو زدی خیلی ناراحت میشه؟
_جهنم که ناراحت میشه یه کشیده ام خودش طلب داره
_واقعا میخوای جواد رو بزنی؟
_بستگی به رفتار خودش داره
خفه شه صداش در نیاد یا بخواد پرروگری کنه و طلبکار بشه
با نگاهش اشاره کرد به اتاق سوسن
_چطوره حالش خوبه؟
سرم رو انداختم بالا
_نه طفلی خوب نیست تو که رفتی بغض کرد چشمش پرِ اشک شد رفت تو اتاقش
_ یه سر بهش بزن باهاش صحبت کن نذار فکر و خیال کنه
باشه ای گفتم و اومدم در اتاق سوسن رو زدم
جوابی نشنیدم
دوباره در زدم
بازم جوابی نداد
نگران در رو باز کردم رفتم تو ،نگاهم افتاد به هدفونی که در گوشش گذاشته و داره اشک میریزه...
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
💚💕💚💕💚💕💚💕💚