۱۱ 📜 پنجم محرم 📜 🔰 نافع بن هلال، دیگران را خبر کرد ••• + گفت: "حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه آمدند." 🔰 چهرۀ کاروانیان به شادی نشست و به استقبال، گِرد هم جمع شدند ••• ••• بُریر خود را به خیمه قافله سالار رساند ••• - گفت: "یا بن رسول الله، آنانی که به انتظارشان بودید آمدند." 💠 قافله سالار در اشتیاق دیدار از خیمه برون آمد، حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه،خسته و رنجور خود را به او رساندند.💠 ••• ابن عوسجه با او مصافحه کرد و خود را کنار کشید تا حبیب جلو آید ••• 🔺حبیب بازوان او را در دست گرفت و لحظاتی در سکوت به هم زُل زدند.🔻 * قافله سالار گفت: "دلم در هوایتان بود، دیر کردید." + ابن عوسجه گفت: "مزدوران عبیدالله همه جا بودند. شرمنده‌ایم، امکان آمدن نبود." ••• حبیب بوسه ای بر شانۀ قافله سالار زد ••• - گفت: "اشتیاق ما به شما، از اشتیاق تشنه به آب بیشتر است، و اِلاّ ما کجا و ثقل اکبر کجا!" ● ۴ روز تا ● ● ۵ روز تا