( علیه السلام ) امشب علی اصغر آوردند ، یه شب ، شبه علی اصغره ... تیر خوردى ، وسط خیمه زمین خوردم من .. هیچ کسی مثل مادر نمیسوزه ، ... الان این خانم بچه اش رو داده آوردند اینجا ، علی اصغرش کرده ... اما میگه بچه ام داره گریه میکنه ، کاش توو بغلم بود ، ای کاش شیرش میدادم ... تیر خوردى ، وسط خیمه زمین خوردم من .. بعد از این گریه شود روزى چشمان رباب عاقبت بر جگرم حرمله زهرش را ریخت واى بر حالِ دلِ بى سر و سامان رباب ( این بچه هایی که « وسط هییت » می برند بالا ، چی از صورتش می بینی ؟ فقط یه نگاه زیر گلوش کن ، ببین حجم گردنش چقدره ؟ حسین حسین حسین ... ) رو دست مادرت بخواب « علی یِ اصغرم » برات نمونده جرعه آب « علی یِ اصغرم » آتیش گرفت دل رباب « علی یِ اصغرم » لالایی ، دلبرم شیرین زبونِ من اینقدر« تَلَظّی » نکن ای آرومِ جونِ من خشکیده حنجرِت خشکیده شد لبات گریه نکن عزیزِ من بند اومده صدات الهی که بشه غمت نصیب مادرت هدف نشه برای دشمن تو حنجرت نباشه سایه ی سرم رو نیزه ها سرت سخته تحملش برای مادرت غرقِ به خون شه پیکرت ازخونِ حنجرت سپیدی گلوت پیدا شده علی میون لشکر ، هِلهله برپا شده علی الهی بچه ای نمونه تشنه کام نسوزه صورتش با هُرمِ داغِ آفتاب نصیب مادرش نشه غم دل رباب تو گریه میکنی من زار میزنم چه کار کنم برای تو ای پاره ی تنم توو خیمه ها نبود یک قطره آب و شیر آه ای خدا شش ماهه رو ازدستِ من بگیر ... من بکی او ابکی فله الجنه ویژه مراثی و موالید ۱۴ معصوم ع @Navaymagtal پاسخگویی به سوالات مقتل @m_h_tabemanesh