خریدار عشق
قسمت19
صبح زود بیدار شدم
لباسامو پوشیدم رفتم پایین
مشغول صبحانه خوردن بودم که جواد و زهرا هم اومدن - سلام به عروس و دوماد
جواد: سلام بر خانم باج گیر
- عع باج نبود و شیرینی بود
زهرا: سلام - داداش جواد آدرس موسسه رو برات میفرستم حتمن صبح برو ،چون بعد ظهر باید برم اونجا
جواد: باشه
بلند شدم و کیفمو برداشتم و خداحافظی کردم رفتم سمت در - داداش
جواد: جانم - هنوزم خانم محمدیه؟
جواد: بازم آب خنک میخوای؟
خندیدم و خداحافظی کردم
رسیدم دانشگاه ،چشمم به سهیلا و مریم افتاد رفتم پیششون - سلام
سهیلا: به سلام خواهر شوهر عزیز
مریم: سلام خوبی؟ خوش گذشت؟
- اره جاتون خالی
سهیلا: بچه ها بریم داخل دارم قندیل میبندم
رفتم توی کلاس و بعد چند دقیقه احمدی وارد شد ،چشمم بهش خشک شد
مریم زد روشونم : الووو کجایی - جانم
سهیلا: بهار عاشق شدیااا - مگه دیونم
مریم : دیونه مگه شاخ و دم داره...
ساعت ۱۰ بود که جواد زنگ زد که میتونم برم واسه تدریس
از خوشحالی داشتم بال در می آوردم ولی علت خوشحالیمو نمیدونستم چیه
به سهیلا و مریم چیزی نگفتم
و بهونه آوردم که کار دارم تو دانشگاه
بعد کلاس ،یه دربست گرفتم رفتم سمت موسسه
وارد موسسه شدم رفتم سمت دفتر مدیریت در زدم ، رفتم داخل
- سلام
سلام - میتونم کارمو شروع کنم؟
- بله ،برین پیش خانم هاشمی راهنماییتون میکنن
-خیلی ممنون اقایه...
صالحی هستم - بله ،بازم ممنونم
رفتم بیرون ،دنبال خانم هاشمی میگشتم که صدایی شنیدم رفتم دنبال صدا
دیدم احمدی مشغول درس دادن فیزیک بود
هاشمی: خانم صادقی - بله
هاشمی : میتونی برین اتاق شماره ۳ ، بچه ها اومدن - چشم
اتاقم کنار اتاق احمدی بود
درو باز کردم ،تعدادی پسر روی صندلی هاشون نشسته بودن
خودمو معرفی کردمو درسو شروع کردیم
بعد از تمام شدن کلاس رفتم بیرون از موسسه داشتم خارج میشدم که اقای صالحی صدام زد
آقای صالحی: خانم صادقی
- بله
اقای صالحی: امروز چه طور بود - خوب بود
همین لحظه احمدی از اتاق اومدی بیرون وااای گند زدم با دیدنم تعجب کرد
اقای صالحی ،متوجه قیافه هامون شد
آقای صالحی: ببخشید شما همدیگه رو میشناسین؟
- بله با آقا احمدی همکلاسی هستیم
آقا صالحی: چه خوب، سجاد جان چه طور بودن امروز بچه ها
احمدی(با اینکه هنوز تو شوک بود) خوب بودن
- ببخشید من برم دیرم شده
صالحی: به سلامت...