. تا کی،امام عصر؛ خوشی را رها کنی در کوه و دشت، مجلس روضه به پا کنی عمریست بی تو هرشب ِقدرم گذشته است امشب بیا که مجلس ما باصفا کنی امشب برای ما تو بخوان جوشن کبیر تا قلب ما به نور خدا آشنا کنی شب زنده دار واقعی ما چه می شود؟ هنگام هر دعای سحر یاد ما کنی حالا که ما اسیر هزاران بلا شدیم ما را به حال خود نکند که رها کنی قرآن به سر گذار و خدا را قسم بده باید برای آمدن خود دعا کنی قرآن به سر گذار، فقط در توان توست حق را دگر به اذن ظهورت رضا کنی یک سر بزن به خانه ی حیدر که منتقم فکری برای بی کسی ِ مجتبی کنی آرامشی به قلب حسین ِغریب نیست باید تو زخم های دلش را دوا کنی زینب هنوز در تب آن حرف مرتضاست: گفتش که زینبم سفر کربلا کنی باید عزیز فاطمه خود را از آن به بعد آماده ی اسیری شام بلا کنی وای از دمی که بوسه زنی موقع وداع باید عمل به خواهش خیرالنساء کنی بر روی تل تو می روی و بی امان مرا وقت بریدن رگ ِحنجر صدا کنی از تل به سمت گودی گودال می دوی باید نظر به جسم پر از ردّ پا کنی هر روز وشب به مرگ خودت می شوی رضا وقتی که یک نظر به سر ِنیزه ها کنی در کوچه ی یهودی و بازار بردگان خود را سپر مقابل صدها جفا کنی در بزم می به صورت خود لطمه می زنی وقتی که یک نگاه به طشت طلا کنی ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .