۱ مادرم یه عروس خون‌بس بود برای همین از ابتدای عروسی خیلی زیاد مورد اذیت و آزار پدرم و خونواده‌ش قرار گرفته بود تا جایی که من از دوران بچگی و نوجوونیم یادمه همیشه فحش و ناسزاهای پدرم به مادرمه و بعدها مادرم که دیده بود مطلومیت و سکوت بین این ادما فایده‌ای نداره اوهم شد یکی مثل بابا همیشه دعوا و کتک کاری و ناسزاگویی یه شب زمستونی که برادر کوچیکم رو به حیاط بردم تا شاهد دعوای مامان و بابا نباشه یهو از بغلم خودش رو به سمت حوض خم کردتا اب بازی کنه که نتونستم نگهش دارم برای همین توی آب حوض افتاد قدم کوتاه بود و زورمم نمیرسید نتونستم از اب بیرون بکشم هرچی گریه و جیغ و هوار کردم کسی صدام رو نمیشنید ناچار به سمت خونه دویدم بابا و مامان هنوز متوجه جیغ و گریه‌های من نبودند و مشغول دعوا و بدوبیراه گفتن به همدیگه بودند ادامه دارد....