#ازدواجغلط 3
ربابه خانم انگشتری رو درآورد دستم رو گرفت بعدش بدون هیچ حرفط انگشتر رو دستم کرد.
من و مامان هر دو شوکه بودیم از این کاری که ربابه خانم یهویی کرد... سپس رو به مامان گفت _ میخوام دخترت عروس خودم باشه ازت هم اجازه گرفتم اما از اونجایی که سکوت کردی دلم نیومد حتی یک لحظه معطل کنم .
صدیقه خانم گفت_ چی بگم خانم مهم دخترمه... اون باید راضی باشه وگرنه قرار نیست که من ازدواج کنم!
مامان و ربابه خانم هر دو به من نگاه میکردند.
ربابه خانم گفت_ دخترم، پسر من خیلی مرد خوبیه درست مثل خودته کارش آزاده و بنایی می کنه .
ولی اهل زندگیه و برای خوشبختی تو دست به هر کاری میزنه.
همیشه با خودم میگفتم که شرطم برای ازدواج ثروت و پول و شغل نباشه که الان یه همچین موقعیتی برام پیش اومده بود.
ادامهدارد.
کپی حرام.