۱ توی یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم و بزرگ شدم شکر خدا همه توی خانوادمون به ائمه اعتقاد خیلی خاصی داشتن و پدرم تاکید زیادی رو این داشت که نذری بدید صدقه بدید حتی شده کم می گفت برکت مال ما زیاد میشه و انصافا با اینکه پدرم یه کارگر ساده بود ولی وضع مالی ما خیلی خوب بود به حدی که خیلیا حسرت زندگیمون میخوردن و ما همه رو مدیون همین اعتقادات پاک پدرم بودیم و این اعتقادات به ما هم منتقل شد مخصوصا من من خیلی به امام ها ایام محرم و حضرت زهرا و کلا مسائل مذهبی اعتقاد دارم و اگر انجامشون میدم از ته دله نه برای حفظ ظاهر و ریا و این چیزا همیشه دلم میخواست با کسی ازدواج کنم که اونم مثل خودم باشه چون آفتی بدتر از مذهبی نما برای دین و مذهبمون وجود نداره آدم‌های مذهبی نماها کلا دورو هستن آدم‌هایی که راه و روششون مشخصه یا مذهبی هستن یا مذهبی نیستن اینا خیلی قابل اعتمادترن تا اونایی که مثلا با ظاهر مذهبی و چهار تا حرکت مذهبی و این چیزا میخوان خودشون رو ثابت کنن خدا رو شکر می کنم که دعاهام جواب داد و مردی به خواستگاری من اومد که اهل ریا نبود اهل دروغ و کلک نبود و مذهبی نما هم نبود شوهرم خیلی مرد خوبی بود نماز اول وقتش ترک نمی شد روزه هاشو همه رو مرتب می گرفت حتی گاهی اوقات به من یادآوری می کرد که مثلا مسائل مذهبی و دینیت رو حتما انجام بدی زندگیم پر از آرامش بود تا اینکه یه شب خواب دیدم دارم نذری می پزم اینقدر پختن نذری برای من تو خواب قشنگ بود که من وقتی از خواب بیدار شدم حس کردم تو واقعیت بودم و خواب و رویا نبوده اون خواب واقعا منو منقلب کرد به حدی که وقتی از خواب بیدار شدم با خودم عهد کردم که هرچقدر که در توانم باشه تو مراسمات مختلف مذهبی نذری بدم احسان کنم هرچی که بتونم حتی شکلات اگرم داشته باشم خب غذاهای خوب و مجلل که دیگه چه بهتر ادامه دارد کپی حرام