#ستم_کردم
یه دفعه دخترم عقب نشینی کرد ولی دیر شده بود و شوهرم فهمید که دخترم با این پسر دوست بوده شروع کرد به من حرف زدن گفت تو اگه مادر بودی دخترتو جمع می کردی خاک بر سرت نتونستی بچه ات رو درست تربیت کنی من که همش سرکار بودم تو خونه نبودم تو با اینا تو خونه بودی تو نتونستی ادبشون کنی اصلا این چه جوری دوست پسر داشته تو نفهمیدی از بس بی اهمیتی نسبت به زندگی و بچه ها این بچه اینجوری شده
خیلی سرفکنده و خجالت زده شدم هیچ حرفی برای گفتن نداشتم
هیچ جوابی نداشتم که به شوهرم بدم اون لحظه دلم می خواست زمین دهن باز کنه من برم توش هم از مادر اون پسره حرف خورده بودم هم از شوهر خودم و حسابی از دست دخترم عصبی بودم که باعث شد اینجوری شرمزده بشم ولی خب چاره ای نداشتم هیچ حرفی نمیتونستم بزنم و حسابی زبونم کوتاه بود دیگه از اون روز به بعد خونه ما شد جهنم تا حدود سه ماه شوهرم مدام می گفت من از این پسره خوشم نمیاد اینا خانواده درست حسابی ندارن بدرد نمیخورن از این پسره مرد در نمیاد این بی عرضه اسن
دخترمم مرغش یه پا داشت می گفت الا بلا من همینو میخوام شماها اشتباه میکنید این پسره خیلی خوبه
ادامه دارد
کپی حرام