فاطمه 👧 مادر فاطمه هر روز به زور اونو از رختخوابش جدامیکنه ... 🛌 آخه خییییلی خواب صبحگاهی رو دوست داره ... 😴 بابای فاطمه میگه: دخترم بیدارشو داره دیرم میشه ... 😱 بالاخره فاطمه با اصرار پدر و مادر دل از رختخواب وخواب خوش میکَنِه. پدر و مادر فاطمه به فکر راه حل افتادن که چیکار کنن دخترشون صبح زود از خواب بیداربشه ... 🤔🤔 یه روز که مامان فاطمه به مدرسه رفته بود، معلم پرورشی فاطمه، خانم حمیدی رو دید و بعد سلام واحوال پرسی گفت : فاطمه صبحها از خواب دیر بلند میشه و لباساشو مرتب نمیکنه، با اینکه خیلی به کارتون علاقه داره، ولی تکالیفش رو سر موقع نمی نویسه ... تو رو خدا خانم حمیدی کمک کنید دخترم این رفتاراش رو بزاره کنار. 🙏😔 لطفا دراین مورد باهاش صحبت بکنین ... خانم حمیدی هم قول دادند که به فاطمه کمک کنه که دختر منظم وسحرخیزی بشه. 😊👌 خانم حمیدی رفت سرکلاس فاطمه ... یه نگاهی به بچه ها کرد زنگ اول بود و بعضیا هنوز خمیازه میکشیدن ... 🤭 خانم حمیدی گفت : موافقین با یه قصه ... بچه ها همه گفتن: بلههه 😍🤩 قصه ی ما در مورد مینا است. 👧 مینا زیاد ورجه ورجه میکرد، یه روز که مامانش خونه نبود رفت سراغ آشپزخونه. 🍰🍩🍪😋 و با خوش گفت : حالا که مامان نیست یه کیک خوشمزه درست کنم ...بعد عقلش میگفت نکن این کارو مامانت ناراحت میشه ... 😨 ولی یه صدای تو دلش تشویقش می کرد که تو میتونی کیک درست کنی با این کارت مامانت رو هم خوشحال میکنی. 😌😏 بالاخره حرف دلشو گوش داد و رفت توآشپزخونه ... شیر و آرد وتخم مرغ وشکر وروغن رو گذاشت روی میز وهمه رو باهم مخلوط کرد ... 👩‍🍳 آرد وشکر همه طرف ریخته شده بود... دستش خورد به ظرف روغن و ریخت روی زمین ... 😱😰 تمام لباساش وموهاش کثیف شده بود... دستاش بهم چسبیده شده بود. نمیدونست چی کارکنه ...نشست روی زمین وشروع کردن به گریه کردن.... 😭😭😭 😎 نو+جوان تنهامسیری 💫 @nojavanTanhamasiri