خدا همین جاست، نیازی به سفر نیست
خدا همان گنجشکی است که
صبح برای تو می خواند..
خدا در دستان مَردیست که
نابینایی را از خیابان رد می کند
خدا در اتومبیل پسری است که
مادر پیرش را هر هفته برای درمان
به بیمارستان می برد
خدا در جمله ی عجب شانسی آوردم است...!
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی
کرده و آمده نزدیک من و تو!
خدا کنار ساعت کوک شده ی توست
که می گذارد ۵ دقیقه بیشتر بخوابی!
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان
باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی،
از تولدت تا آن روبان مشکی،
چقدر خدا را دیدی...؟!
خدا را ۷ بار دور زدی یا زیر
باران کنارش قدم زدی؟
خدا همین جاست
خدا زبان مادری تو را می فهمد..
خدایا دوستت دارم و دوستانم را
به تو میسپارم که لحظه ای غم نبینند...