کودکی هایم خیالی ساده بود قصه ای دور اجاقی ساده بود خانه ی ما در محلی دور بود انتهای کوچه ای ناجور بود خانه ای با سیصد و اندی زمین دو اتاق و آشپزخانه .... همین سیزده اصل درخت پرتقال چند تا خواهر برادر... قیل و قال مسجدی و نانوایی دکه ای آیدین ها در ازای سکه ای چند باری گم شدم تا مدرسه چند باری رفته ام تا مخمسه نمره هایم را نگو ... هر روز بیست بیست تر از من نبود و نیست نیست در کلاس هفتمم عالی ستم وزن تا ۶۰ ست کمتر نیستم شیطنت هایم که مرد افکن بود رستمی بشنیده ای چون من بوَد این دو سال قبل بود آبی که جوش ریخت بر پای من و من در خروش جای آن تا حال در پای من ست چون مدالی که به روی گردن ست نفت را با دبّه ها پر میکنیم نان جیب خویش آجر می کنیم در زمستانی .. چه گویم برف خیز سرد وسرد و باز سرد و سرد نیز عکسهایش هست .. برفش برف هست در میان حالِ ما یه ظرف هست سقف هم این بار نازی می کند با نداری عشق بازی میکند چشم بد دور آه از من دور نیست غم برایم وصله ای ناجور نیست آسمانم آبی و گاهی ترست گاه با در گاه بی در پیکرست شانه ها بر سر سرآمد گشته اند مویم اما پنبه هایی رشته اند دون کیشوت را خوانده ای؟ من خوانده ام مثل او هم خسته هم جا مانده ام بینوا این "بینوایان" داغ شد حیف اوراقش ز من اوراق شد "خاطرات خانه ی اموات"ی ام 🔷🔸🌴🌹💎🌹🌴🔸🔷