بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت چهارم #
مادر زیر لب صلوات میفرستادو از چشمای نازنینش قطرات اشک جاری بود
سید جواد:مادر از حسین چ خبر؟
مادر: 😢😢😢 یه هفته است صداشو نشیندم جواد جان
سید:غصه نخورید مادر
ان شالله زنگ میزنه
مادر:صد رحمت ب صدام
این نامردا اون ملعونم میذارن تو جیبش
سید : مادر بخدا اوضاع سوریه خوبه
از رفقا پرسیدم
آرومه
مادر:خودت بچه داری
میفهمی منو
به خدا با هر زنگ تلفنو در قلب میسته
علی اکبرم وسط حرمله است
با این حرف مادرم
جلوی چشمام سیاه شد
داشتم از حال میرفتم
که یهو یلدا گفت روقله (رقیه)
همه دویدن سمت
مامان :وای خاک تو سرم باز فشارش افتاد مادر بمیره براش
بچه ام از وقتی حسین رفته افت فشارش بیشتر شده
😭😭😭😭😭😭
زینب:مادرمن هیچی نیست 😢😢😢
الان میبرمش دکتر
سید ماشین روش کن
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
روای زینب
داشتم از استرس میمردم
فاطمه بچم پدر که ندیده
وابستگیش ب حسین داداشم بی نهایته
بالاخره رسیدیم
انقدر طفلکم ضعیف بود بغلش کردم به راحتی
دکتر:چی شده
-آقای دکتر فشارش افتاده
دکتر:چی شده؟
-برادرمون مدافع حرمه
خیلی بهش وابسته است
ی هفتست ازش بیخبره
امروز ک حرف از سوریه شد حالش بد شد
نویسنده : بانو...ش
#مجنون_من_کجایی
#قسمت_چهارم
🌴❄️🌼❄️🌴