🙂کاش بر میگشتیم به قدیما؛ بعد از ظهر یک روز تابستانی خونه مادربزرگ کنار پنکه دستی تخت میخوابیدیم یه جوری که خستگی این روزگار از تنمون در بیاد... بعد خواب مادربزرگ بایک کاسه گلسرخی هندونه قاچ شده میومد کنارم مینشست وکلی برام از جونیاش میگفت❤️ https://eitaa.com/Noorizz