- علیک سلام پسرم همین را می شنوم و دیگر هیچ. آهسته حرف می زند. انگار مراعات می کند. دختر او بودن چه خوب است. زیر پتو می خزم. لرز به جانم نشسته و دندان هایم بهم می خورد. فضای اتاق گرم است. من اما حسِ زمهریر دارم انگار. یک صدای آشنا در سرم پیچیده و راحتم نمی گذارد. لحن سرد و آزار دهنده اش حالم را بهم می زند. پشت چشمان بسته ام گذشته را زیر و رو می کنم. پژواک صدایش بلندتر می شود. - وکیل حامد زنگ زد حدقه ی چشمانم پُر می شود. نگاه منصور چشمان من را هدف گرفته و لب می جنباند. - حکمش اومد برای لحظه ای مکث می کند. قلبم انگار نمی تپد. بریده بریده حرف می زنم. - حک..حکمش!؟ بی رحم تر از هر زمان سر تکان می دهد. - حکمش سنگینِ نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz