- علیک سلام پسرم
همین را می شنوم و دیگر هیچ.
آهسته حرف می زند.
انگار مراعات می کند.
دختر او بودن چه خوب است.
زیر پتو می خزم.
لرز به جانم نشسته و دندان هایم بهم می خورد.
فضای اتاق گرم است.
من اما حسِ زمهریر دارم انگار.
یک صدای آشنا در سرم پیچیده و راحتم نمی گذارد.
لحن سرد و آزار دهنده اش حالم را بهم می زند.
پشت چشمان بسته ام گذشته را زیر و رو می کنم.
پژواک صدایش بلندتر می شود.
- وکیل حامد زنگ زد
حدقه ی چشمانم پُر می شود.
نگاه منصور چشمان من را هدف گرفته و لب می جنباند.
- حکمش اومد
برای لحظه ای مکث می کند.
قلبم انگار نمی تپد.
بریده بریده حرف می زنم.
- حک..حکمش!؟
بی رحم تر از هر زمان سر تکان می دهد.
- حکمش سنگینِ
#پارت_173
نام رمان :
#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz