🌷🌷 🌀حدود پنجاه سال اختلاف سني داشتيم. اما رفاقت من با هادي حتي همين حالا كه شهيد شده بسيار زياداست❗ 🌟 روزي نيست كه من و خانواده ام براي هادي فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما وبيشترخانواده هاي اين محل احسان كرد. 🏢من كنار مسجد هندي مغازه دارم.رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم يك جوان در انتهاي مسجدمشغول عبادت و سجده شده وچفيه اي روي سرش مي كشد! ❇موقعي كه نماز آغاز مي شد، اين جوان بلند مي شد و به صف جماعت ملحق مي شد. ✴نمازهاي اين جوان هم بسيارعارفانه بود. چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه هاي با اخلاص نجف است. 🔆يك باره با هم مواجه شديم و من سلام كردم. موقعي كه مي خواستم اين جوان خيلي با ادب جواب داد. 🔳روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم. يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايراني است. ❓گفتم: چطوريد، اسم شما چيست؟اينجا چه كار ميكنيد؟ 👀نگاهي به چهره ي من انداخت وگفت: يك بنده ي خدا هستم كه مي خوام در كنار اميرالمؤمنين درس بخوانم. 💫كمي به من برخورد. او جواب درستي به من نداد، گفتم‼ ⬅ادامه دارد.... 🗣راوی:حاج باقر شیرازی 📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری ✍ ادامه دارد ... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃