ساجده خانم داداش زاده ۱۰ ساله از تهران همه چیز تار بود. بهتر بگویم هاله ای از دود مشکی آتش با این تاری دامن میزد. صدای سرفه های حسین و گریه های حسن دلِ خواهر را خون میکرد. صدای فریاد های پر درد مادر که با ته مانده ای از توان خود با دلتنگیِ دردناکی فریاد میزد: +علی...علی جان!! چه شد؟ چخبر شده؟ آتش از کجا امده؟ در این بین صدای فریاد بی سابقه ی مادر از درد به آسمان هفتم رفت و زجه ی فرشتگان را بلند کرد! لعنت به هرچه در چوبی و.....میخ هایش است! لعنت به تمامی نامردان و ظالمان... دلِ دخترکِ غمخوار خانه طاقت این ظلم را نداشت! وقتی فریاد مجدد مادر را شنید توانش تحلیل رفت و کنار دوبرادرش حسن و حسین زانو زد و مظلومانه گریست! +فضّه!!!بیا محسنم شهید شد!!!!!😭💔 آخ از درد نهفته در این جمله! آن روز محسن رفت! نیامده برگشت پیش خدا. هرچند بفاصله ی چندروز دوباره در بهشت در آغوش مادرش آرام گرفت! کسی نیست به آنها بگوید چرا اینگونه میکنید؟؟ مگر نمی‌دانید او دختِ عزیز پیامبر خداست!؟ مگر نمی‌دانید اون همسر شیرِ خداست؟! مگر نمی‌دانید او مادرِ.... آری! بدانید او پسرش برمی‌گردد و انتقامش را خواهد گرفت. فکر می‌کنید همانطوری رهایتان خواهد کرد؟! چندروزگذشت... زینبِ خانه پرستاری میکرد... حسن برادری و حسین ناله و اشکش دلِ همه را خون کرده بود! و... زهرای کوثر درد میکشید و چه کسی می‌دانست خدا طاقت دیدن این درد را ندارد؟!؟! اما؛ امان از دلِ بیقرار علی! امان از دلِ بیقرار مولا! فاطمه اش درد میکشید و..... رفتن و تنها گذاشتنش نزدیک بود! گذشت و مادر رفت! فرزندانش را در داغِ خود گذاشت و علی در سوگ همسر کمر خم کرد! مادر رفت اما! بویِ یاس هنوز هم در خانه در جریان بود. بوی عشقِ یاس هنوز به مشام می‌رسید. مادر بوی یاس میداد و از هرلبخندش یاس چکه میکرد... بچه های گل که این داستان رو خوندین بدونین که حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها را با مظلومیت تمام شهید کردند. ما باید راه ایشان را ادامه بدهیم و تمام تلاشمان باشد تا بچه ها و شیعه های خوبی باشیم تا پسرش بیاید و جهان پر از عدل و داد شود. اللهم عجل لولیک الفرج ╔═══🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 •●🕊🌱 @Ons_ba_jahad 🌱🕊●• 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝