#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتنوزدهم
فردین:
-ســـلام بر همسر آینده..
_سلام،خوبی؟!
-قربان شما،
-شما خوبی خانوم؟!
_ممنون،
_میگم فردین،من زبانترکی بلد نیستمااا..
-میدونم،
ولی فکر کنم زبان انگلیسیت خوبه..
_آره،خداروشکر فول هستم..
-دمت گرم..
بینِ راه هیچ حرفی بینِمون رد و بدل نشد
تا اینکه رسیدیم و پیاده شدیم..
_پس ماشینت چی؟!
-بچهها برمیدارن؛
-تو انگار نمیدونی شوهرت چقدر پولداره؟!
_برام مهم نیست..
-چرت نگو..!!
-مگه میشه مهم نباشه..؟!
_آره،
_ولی نه اینکه اصلا مهم نباشه،زیادش مهم نیست برام
_تو زندگی در حد متوسط باید پول داشت؛
بقیهاَش ایمان و اخلاق،تفاهم و عشق هست که باعث پایداری میشه،مخصوصا وجودِ خدا در زندگی...
یه لحظه وایساد،
برگشت سمتم،یه قدم بهم نزدیک شد..
تو چشمهام زل زد..
"واای این چرا اینجوری میکنه؟!
-تو چی؟!
_من چی؟!
_یه ذره برو عقب،زشته ملت نگاه میکنن
-حرف مردم مهم نیست؛
میگم تو چقدر بهم عشق داری؟!
"یا خـــــــــــــدا"
_الان جا میمونیم از پرواز بدو بریم..
یه قدم به سمت جلو برداشتم،
دستم رو گرفت و برگردوند..
"واای برا اولین بار دستاش خورد به دستم"
-مگه نگفتی مهمه؟!
-خب بگو دیگه..
دستم رو کشیدم،
سعی کردم همون هدیهی قبل بشم..
_بزار روراست باهات حرف بزنم؛من به تو هیچ عشقی ندارم
_توقع نداشته باش هنوز نیومده شیرین و لیلیت بشم؛پس زوده برا این حرفا..
قدم برداشتم به سمت جلو..
-ولی من...!
_وای فردین..!
_الان جا میمونیم از پرواز..!
_ولی تو چی؟!
-هیچی..!
-راست میگی،بریم..
"دروغ چرا!
ولی اولین بار بود اومده بودم فرودگاه
خــیـــلی با کلاس بود؛مثل تو این فیلمها"
-اگه نظارتت تموم شد بریم سوار بشیم؟!
"ایواای فکر کنم خیلی ضایع نگاه میکردم"
بدون هیچ حرفی رفتیم سوار شدیم...
نویسنده:
#هـدیـهیخـدا
@Oshagh_shohadam