هدایت شده از بنر های روز یکشنبه تبادلات گسترده یازهرا!🌼
باورم نمیشد نی باشه...وایییی با این شرایط فاطمه...فاطمه..😱 +اقا....اقا...اقا شهریاری😰😦 -چیشده؟! +فاطمه...فاطمه اگه....نی بود...فاطمه...😳😱😐 -یاخدا.... اولین بار بود توی سایت اینقدر صدامو بردم بالا... اقای شهریاری زنگ زد به فاطمه جواب نداد‌...برای بار چهارم زنگ زد جواب داد.. -الو...؟ صدای خسته و نگرانشو شنیدم...نفس راحتی کشیدم🙂💔 آقای شهریاری باهاش صحبت کرد.. +بدو بزن بیرون همه چی بهم ریخته.. -آقا.. الهی بمیم نفس نفس می زد...💔 -همه چی لو رفت....اهممم...افتادن دنبالم...😱🤭 +زود ازون خونه برو بیرون.... -اوهوم صدای دوییدنشو میشنیدم...اومد یه چیزی بگه که صدای....😱🔪 رمان امنیتی رفاقت تا شهادت برای خواندن ادامه رمان کلیک کنید👇🏻پارت اول سنجاق شده📌 https://eitaa.com/joinchat/4128309398C9a4141de1f ورود آقایان ممنوع❌