فهم پذیری قرآن
یکی از مبانی نظری تفسیر, اصل فهم پذیری یا امکان عام فهم قرآن است. بدیهی است که تفسیر هر متنی فرع بر امکان فهم آن است, لذا بحث از امکان فهم, تقدم رتبی بر دیگر مبانی نظری تفسیر دارد و اثبات آن به منزله سنگ زیرین و گام نخستین تفسیر است, به همین سان است تقدم فهم بر نقد؛ حال اگر فهم قرآن مسدود, محدود یا مشروط به قیودی شد و یا امکان آن به افرادی ویژه اختصاص یافت, به همین سان تفسیرش نیز چنین شرایط و محدودیتها را خواهد یافت, این نکته ریشه در پیوند عمیق فهم و تفسیر با یکدیگر دارد. در برخی از کتابهای لغت کلمۀ فهم به معنای عَرف, عَلم و عَقل آمده است , لکن در نگاه برخی از لغت پژوهان فهم حالتی است برآمده از تعقل در امری که برای فهمنده پدید می¬آید , لذا فهم مساوی و متردافی برای عقل, علم و معرفت نیست, بلکه غایت و نتیجه آنها است. در اصطلاح نیز فهم کاربردهای مختلفی دارد, گاهی مراد از آن شناخت مفاد و مضمون یک نظریه یا متن است و گاهی که از فهم یک پدیده سخن می¬گوییم، مقصود تبیین آن پدیده است.
رابطه فهم و تفسیر
تفکر اسلامی متن محور است, قرآن و حدیث دو منبع اصلی اسلام شناسی، از سنخ متن هستند و تبعاً هرگونه تحول در نظریات مربوط به فهم متن, تعامل با این منابع را دستخوش تغییر می¬کند. با اینکه از منظر پدیداری شناسی فهم و تفسیر دو پدیده متفاوت از هم هستند, در نگاشته¬های اسلامی مرزبندی روشنی از قلمروهای آن دو با یکدیگر چندان به چشم¬ نمی¬خورد و به طور خاص بحثی از آن در کتابهای فلسفی, اصول ¬فقه, تفسیر و علوم قرآن مطرح نشده است؛ توجیه خوش بینانه کاستی مذکور اینست که بگوییم اندیشوران مسلمان به بداهت مفهومی و معنایی اصطلاح فهم و تفسیر اکتفا کرده¬اند. در مرزبندی فهم و تفسیر چنین می¬توان گفت که فهم, درک ذهنیت گوینده در القای معانی است و تفسیر کوششی است هدفمند برای دستیبابی به آن؛ لذا فهم, غایت تفسیر است و مفسر به دنبال تحقق دادن آن است لکن هر تفسیری الزاماً مساوی با فهم نیست و ممکن است به هدف غایی منتج نشود. مفسّر مستقیماً و بی واسطه به دنیای ذهنی گوینده دسترسی ندارد, از این رو برای درک دنیای روانی افراد نیازمند مواجه شدن با امور معنا داری است که حاکی از ذهنیت آنان باشد. این امور معنادار می¬توانند متون ادبی و حقوقی و مذهبی, آثار هنری, رفتارهای اجتماعی, حوادث تاریخی, ... باشند. این قالبهای معنا دار, حکم داده¬هایی را دارند که پیش شرط ارتباط بین الاذهانی گوینده و مخاطب را فراهم می¬کنند و به منزله ظهور ذهنیت مجسّم افراد هستند. از این رو, فرآیند تفسیر دائماً سه ضلعی است؛ زیرا افزون بر مفسّر, قالب های معنا دار و ذهنیتی که در این قالبها و اظهارات معنا دار متجسد شده¬اند, دو عنصر دیگر این فرآیند را تشکیل می¬دهند .
در مطالعات هرمنوتیکی معاصر, مساله رابطه فهم و تفسیر و مرزبندی آن دو سهم جدی را به خود اختصاص داده است. پارهای از مباحث دانش هرمنوتیک، معطوف به تفکر فلسفی درباره مطلق فهم, صرف نظر از فهم در زمینه خاص است. در این مباحث، در باب ماهیت فهم و شرایط وجودی حصول آن و ویژگیهای اصلی آن، گفتگو شده و احکام عامی درباره مطلق فهم صادر میشود که دامنه آن معرفت دینی و فهم و تفسیر متون دینی را نیز در بر می¬گیرد و در نتیجه با مجموعه مباحث معرفت دینی پیوند ایجاد میکند. در تفسیرگرایى تاویلى (Hermeneutics) نوعی همسانی معنایی میان فهم و تفسیر, در فهم متون (اعم از متون ادبى، حقوقى، تاریخى و دینى) مشهود است, لکن فهمِ متن, امری فراتر از تسلط مفسّر بر قواعد و فنون مختلف ادبى و معناشناسی بوده و نیازمند بحثهاى جدى نظرى و فلسفى است. از اواخر قرن نوزدهم، تفسیرگرایى تاویلى به تدریج، از قالب ارائه اصول و قواعدى ادبى براى وصول به فهم صحیح متن درآمد و مباحثى عمیق و اساسى در باب ماهیت تفسیر، اهداف تفسیر، نقش مؤلف در معنا، نقش مفسّر و پیش داورىهاى او در فهم، معیار حجیت و اعتبار تفسیر و ... در آن راه یافت، این رویكردهاى نوین در امر تفسیر متن، سیماى مباحث تفسیرى را دچار تحولى اساسى كرد و در نتیجه، رویکرد سنّتى را ـ با دیرینه¬ای کهن در جهان اسلام و مسیحیت، که تلقى بسیط از تفسیر متون مذهبى داشت ـ به چالش کشاند .
#استاد_علی_راد
📣با مَدرَس استاد راد همراه باشید:
🆔✨
@OstadRad✨