در شهر بی فانوس خود عاشق ترین عاشقی /از انزوای آخرت در خود شکسته قابلی /پوییدن راه دلم آنقدر در خود خفته شد/یک لحظه از خوف زمان در ما نشسته حاصلی /ای شور طور آتشین لوح سمین نازنین /حک کرده بر قلب دلت پیوسته با هر مشکلی/در آن ندای درد غم آید به ناگه خویشتن /ای صاحب آرام تن بنگر مگر در باطنی/در حنجر این صبح نو گوید که خود را نو به نو /در عمق مشرق چون نهند خورشید صاحب منزلی (م.خ) https://eitaa.com/Ostadkhosravi