📚
#داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 زیارت امام رضا علیه السلام بعد از رحلت
از حضرت آیت الله مرعشی نجفی (ره) نقل است که چون مرحوم آقای حائری از دنیا رفتند؛ شب اول قبرش نماز لیلة الدّفن خواندم و یک سوره ی یاسین هم قرائت نمودم. بعد از چند روز به خوابم آمد. پرسیدم: آقای حائری اوضاع چطور است؟
گفت: وقتی بدنم را وارد قبر کردند، روح من مثل اینکه لباس را از تن درآوری از بدنم جدا شد. به طوری که بدنم را می دیدم. در حالت بهت و حیرت نشسته بودم. ناگهان متوجه شدم از طرف پایین پایم صدایی بلند شد، نگاه کردم دیدم دو نفر که همه ی وجودشان آتش است به سمت من می آیند. چشم هایشان تشخیص داده نمی شد. ولی فهمیدم که دو نفر هستند. ترسی وجودم را فرا گرفت.
در همان جا در حالت بی کسی و غربت به خدا توجه کردم. در این هنگام متوجّه صدایی از بالای سرم شدم. دیدم نوری به طرف من می آید، هر چه این نور بیشتر به به طرفم می آمد آن دو نفر آتشین به عقب می رفتند. این کار ادامه داشت تا حدّی که از آن دونفر اثری نماند.
بالای سرم آقایی نوارنی را دیدم که تبسّمی به لب داشت، گفتند: آقای حائری ترسیدی؟ گفتم: آقا بله، چه ترسی؟ شما چه کسی هستید؟ آقا فرمودند: من علی بن موسی الرضا هستم، آقای حائری شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید، 38 مرتبه به بازدیدت می آیم. این اولینش است. 37 مرتبه دیگر نیز می آیم.
📗
#شمس_ولایت، ص 144
✍ محمدتقی مقدم
@Dastanhaykotah