🔺در تابوت را که باز کردند همان صورت پر از نور لحظه ی وداع، به چشمانم نور داد. قطره های اشک از صورتم می غلتیدند و روی گونه ی سرد و خاموش او می افتادند. گوشه ی چشمش کبود بود. یک آن دلم حال روضه گرفت. اما فقط گفتم:《حسین جان شفاعت یادت نره.》کسی جلو آمد. از دمشق آمده بود. انگشتری به من داد و گفت:《حاج قاسم توی دمشق، صورت روی صورت شهید همدانی گذاشت و از او شفاعت خواست و این انگشتری را به من داد که به شما بدهم.》انگشتری را گرفتم و انبوهی از خاطرات جلوی چشمانم صف کشید؛ از نگین سرخی که شهید محمود شهبازی به حسین داده بود تا روز وداع که انگشتری شهبازی را درآورد و گفت: 《نمیخواهم چیزی از دنیا با من باشد.》 . 📙برشی از کتابِ ، خاطرات همسر از زندگی و همراهی با شهید 🏴هفتمین سالگردِ شهادتِ سردار مجاهد حاج *حسین همدانی* 💬 @admin_book 📚 @book_room