⏰
#دقایقی_با_کتاب 📚
🧕«دختر آقای بخشدار»
آن روز دل و جرئت پیدا کردم و رفتم توی کوچه. لبه ی چادرم را سفت، زیر گلویم گرفتم و راه افتادم طرفِ خانه ی مادربزرگم ننه خانم. ناگهان یک نفر فریاد زد: «یک دختر چادری آنجاست»!
پا به فرار گذاشتم: اما دو تا اَمنیه به سرعت باد به من رسیدند. یکی از آنها با غضب پرید جلو، دست انداخت و چادرم را از سرم کشید. او گفت: «مگر نمی دانی به دستور شاه، کسی نباید چادر سر کند»؟
💢چارقدم را سفت گرفته بودم و می لرزیدم. می خواستم بگویم که من خواهرزاده ی آقای بخشدارم که رئیس امنیه ها رسید و با خنده ی موزیانه ای گفت: «این که فامیل آقای بخشدار است... چرا
#چادر به سر داری دخترم؟ تو که باید از فرمان شاهنشاه خبردار باشی»!
⁉️با ترس گفتم: «خب نمی خواهم بی حجاب باشم. گناه کرده ام»؟
رئیس امنیه ها خندید و گفت: «چون با آقای بخشدار فامیلی، این دفعه را می بخشم؛ اما اگر دفعه ی بعد چادر به سرت باشد تنبیه می شوی. فهمیدی عموجان»؟
🔰چادرم را گرفتم و با گریه به خانه رفتم. شب، ماجرا را به آقاجانم گفتم. آقاجان گفت: «از دست ما کاری ساخته نیست دخترم. این دستور رضاشاه است که زن های ایرانی باید بدون چادر باشند. بهتر است تو هم مثل مادرت و خیلی از زن های دیگر، از خانه بیرون نروی تا ببینم چه می شود...»
محله ی زندگی ما در یک بخش(کوچک تر از شهر) بود که خانه ها و کوچه هایش شکل روستایی داشتند؛ اما هر
#قانون و دستوری که از بالا می رسید، برای ما هم اجرا می شد.
*نوه ی گلم، ساراجان! این حکایت برای خیلی از
#زنان و
#دختران زمان رضاشاه اتفاق افتاده است. شاید آنها گرفتار امنیه ها شده اند و کتک هم خورده اند؛ اما دستور خدا و پیامبرش را کنار نگذاشته اند. حالا تو برایم بگو که چطوری به
#حجاب علاقه مند شدی؟*
📝مادربزرگت، فخرالتاج صادقی
📕 برشی از کتاب
#دختر_بیست ۲۰
🛍
#خرید_کتاب :
@book_room
✅خرید بالای ۲۰۰ هزارتومان با
#پست_رایگان !
📚 پاتوق معرفی کتاب📖
@PMKetab