سادگیِ سفره اش خاری به چشم شهر بود مرتضی با  زرق و برق زندگیشان قهر بود نیمه شب ها کوچه ها را عطر آگین می کند در عوض در حقِّ او هر خانه نفرین می کند حرصِ اهل مکر از بنده نوازیِ علی است داستان بچه هاشان بی نمازیِ علی است گام در راه فلانی و فلان برداشتند از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند جرم سنگینی است بر لب خنده را برجسته کرد چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد جرم سنگینی است تیغِ ذوالفقاری داشتن زخم ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن جرم سنگینی است از غم کوله باری داشتن مثل پیغمبر عبای وصله داری داشتن جرم سنگینی است بر تقدیرِ حق راضی شدن با تیمان روزهای گرم همبازی شدن جرم سنگینی است جای زر , مُقَدَّر خواستن در دو دنیا خیر خواهی برادر خواستن جرم سنگینی است در دل عشق زهرا داشتن سال ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن هیچ طوفانی حریفِ عزم سکانش نبود تیغِ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود پشت در , آئینه اش را سنگ غافل گیر کرد زخم بازویی امیرالمؤمنین را پیر کرد مرگ , سی سال است بر او خنجر از رو میکشد هرچه مولا می کشد , از درد پهلو می کشد...