در جنگلی از ابر و مه ، همخواب باران بود
رودی که عمری مثل یک دریا خروشان بود
با شال سبزی در کنار صخره قامت بست
ایاک نعبد خوانده و ، در قلب میدان بود
چشمان آهو در خراسان اشک غم میریخت
باران ولی در ورزقان دنبال جیران بود
انگشتری از دست مردی بر زمین افتاد
آنشب تمام جلگه ها ملک سلیمان بود
ملک سلیمان گفتم و بغضم دوچندان شد
یک شب همین دلشورهها در شهر کرمان بود
از جنس جمهوری کسی میآمد و ... ایکاش
آنشب تمام صحن جمهوری چراغان بود
از خون سرخ آلهاشم ، آلابراهیم
در جنگلی پر از شقایق عید قربان بود
بعد از هزار و یکصد و اندی ، شب یلدا
چشم انتظار خندهی صبح بهاران بود
از ساحل رود ارس ، یک مرد بارانی
میآمد و مهمان سلطان خراسان بود
#چهل_روز_گذشت
#به_عقب_بر_نمیگردیم
#خادمان_امین
#الگوی_خدمت
#سیدالشهدای_خدمت
#مرزبانی_فراجا