بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_دهم
#داستان_عشق_آسمانی_من
روزها از پی میگذشت و هرروز عشق محمد بیشتر از قبل تو قلبم رسوخ میکرد 😍
قراربود صیغه محرمیتمان سه هفته باشه اما یک هفته قبل از اتمام صیغه مادربزرگ محمد فوت کرد 😔😢
عمه زنگ زد خونمون خبر داد که مادربزرگ محمد فوت کرده و محمد میاد نجف آباد دنبالم 🚗
محمد که اومد زمانیکه حواسش نبودبا کمک خواهرم چادر گذاشتم تو کیفم
با ماشین پدرم ب سمت قم حرکت کردیم🚘
محمد صندلی جلو کنار پدرم نشسته بود
نزدیکای قم ب محمد گفتم ی جا نگه دارید ب خواهرم گفتم حواس محمد پرت کنه
تو ی دقیقه ک خواهرم محمد ب حرف گرفته بود از حواس پرتیش سوء استفاده کامل کردم و سوار ماشین شدم
ب درب خونه عمم ک رسیدیم
خواهرم (صبا):محمدآقاشما بمون با آذر بیاید
محمد:بله چشم آجی
از ماشین ک پیدا شدم محمد مات و مبهوت و عاشقانه بهم نگاه میکرد 🙊
🙈
محمد:آذر کی سرش کردی؟😍
-اونجای آذر تورو غرق صحبت کرده بود 😊
محمد:ای بدجنس پس نقشه بود 😁
-خواستم غافگیرت کنم دیگه
اگه میفهمیدی الان این نگاه سهمم نبود☺️
صبا:بچه ها بیاید داخل بعدا برای هم لاو بترکونید 😂
#ادامه_دارد
#شهید_مدافع_وطن_محمد_سلیمانی
#قسمت_دهم
#تولیدی_عس_زنجان
نام نویسنده:بانوی مینودری
🌹
#روابط_عمومی_پلیس 🌹
🆔
@PR_Police