جانم به لب رسید و نیامد نگار من پس کی رسد، همان که بُوَد تکسوار من من هرچه بنگرم، اثری از بهار نیست کی میرسد صفای گل و هم بهار من دل مضطر است و جان ز فراقش بُوَدغریب دلبر کجاست تا که بیاید کنار من مهدی بیا که ما همگی نوکر توأیم این ادّعا ز دل بُوَد و هم شعار من ای پور مرتض و جگر گوشه ی علی رحمی نما  به چشمِ دلِ اشکبار من چون رفتم از جهان و به قبرم گذاشتند لطفی نما بیا به کنار مزار من هر چند من حقیرم و آلوده از گناه لکن بیا که میکُشدَم انتظار من من نوکرم به درگه اجداد اطهرت این نوکری یست ، تاج سر و افتخار من اشکی ز دیده گان (مسافر) چکید و گفت رحمی نما به اشک من و حال زار من اللهم عجل لولیک الفرج م،مسافر