💢 مرگ در آرزوی براندازی 🔹دوستی تعریف می کرد اوایل انقلاب که بحث های سیاسی گرم بود، در جمع خانوادگی بحث کردیم. یکی در آن میان به کمونیست ها گرایش پیدا کرده بود و اصرار داشت خدا را انکار کند. ♦️دیر وقت بود. رختخواب ها را انداختم اما بحث ادامه داشت. افراد یکی یکی خواب شان برد. بحث فروکش کرده بود. همه خوابیده بودند. اما من هنوز خوابم نبرده بود. در خود غوطه ور بودم که ناگهان شنیدم، همان قوم و خویش مان با خود زمزمه می کند: "اما اگه خدا و قیامتی در کار باشه... پدر تو یکییو در میارن!". 🔹رضا حقیقت نژاد هم مُرد و به آرزوی براندازی نرسید. او در خبرگزاری ایلنا و روزنامه های تهران امروز و هفت صبح فعالیت داشت. اما ده سال قبل، همکار رسانه‌های بدنامی مثل ایران وایر و رادیو فردا شد. تا اینکه در برلین مُرد. ته آرزویش، بوی[ ...] بود! ♦️براستی اگر از کسی بپرسند چرا وطنت را فروختی و سر سفره رادیو فردایی نشستی که ارگان رسمی سازمان جنایتکار "سیا" است، یا چرا سر سفره شبکه ای نشسته ای که پولش را سلمان بن ارّه می دهد، چه حجتی دارد؟! 🔹چه موقف سختی است، آنجا که از انسان درباره اعمالش حجت می خواهند و او دستش خالی است