نامش که برلب میرسد،صبر وقرارم میرود رنج وغم و هرغصه ‌ای از قلبِ زارم میرود ازعشق آن زیباصنم رسوای ‌عالم میشوم تنها نه من، حیثیت از ایل و تبارم میرود عطر خوش آغوش او دیوانه میسازد مرا گیسو پریشان می کند، جان نزارم میرود درخواب‌ِمستی بودم ودیدم شراب‌ارغوان از چشمه یِ نوشین لب های نگارم میرود من‌بوسه ‌میگیرم زِاو،جمعی‌هم ازمن، گوئیا خورشیدم و صدها قمر اندر مدارم میرود هرشب‌خیالش درمنِ آشفته جولان میدهد هر صبح امّا ناگهان، از روزگارم میرود بی شک بدون‌او زِ‌من چیزی نمیماند به ‌جا هم شعر من میمیرد و هم اعتبارم میرود بعد از زمستان بیگمان آید زمستانی دگر عمرم به داغ وحسرتِ، یک نوبهارم میرود در ساعت دلدادگی، عشقش تجلّی میکند نامش که برلب میرسد،صبر وقرارم میرود ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Patoghedoostanha