🌹پارت 17 🌹
💓تاریکے شب💓
منم دستگیره درو سمت خودم کشیدم دیدم یکی هم سمت من هول داد چون درش شیشه ایی نبود معلوم نبود اون پشت چه خبره وقتی هول دادن من نقش زمین شدم . ساره دوید سمتم مصطفی هم اومد بالا سرم
-ساره:وای خدای من پاشو ببینم چیزیت شد آجی .
+نه خوبم فقط سر خوردم همین
ساره نگاهی به مصطفی کرد...
اولین اثر از 👇
به قلم:#بانوی_دمشقhttps://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
این رمان آتیشی تمام شده 😍
ولی میتونی بزنی رو سنجاق کانال و ادامش بدی 😉