میگفت تومترو بودیم داشتیم‌میرفتیم ،یه‌ بنده‌خدایی‌ رو دیدم ڪلی‌نون باگت دستش بودگفتم چقدر دلم‌سالاد الویه خواست!بعدگفتم نه، ولش ڪن‌پا روی نفسم‌میزارم،میرم سرمزار ،سیر میشم‌بادیدنش! رفتم نشستم سرمزارش سرمو تکیه دادم چشامو بستم،یه‌خانمی‌اومدصدام زدچشام‌بازڪردم،گفت:«اینانذری شهید ابراهیم هادی‌هستش،نوش جونتون.» دیدم تودستش سالاد الویه ست... :) @Patoghemahdaviyoon🌱