من مریمم متولد ۱۳۵۱دختر قدبلند تو یه روستای دور افتاده ازلرستان در خانواده ای پر جمعیت به دنیا اومدم .خونمون حیاط بزرگی داشت که دور تا دورش اتاق بود و هر کدوم از عموهام با ده تا بچه توی اون اتاق ها زندگی میکردند .از بچگی همیشه شاهد کتک خوردن های ننه ام بودم !پدرم به شدت بد اخلاق بود که روزگار مادرم رو بخاطر زاییدن دختر سیاه کرده بود .مادرم باز هم باردار شده بود و از ترس اینکه اینبار هم نوزادش دختر باشه روزها تا شب دعا وگریه میکرد و شبها تا صبح هزیون میگفت .سعی میکرد زیاد جلو چشم آقام آفتابی نشه تا بهونه ای دستش نده!آقام ننه ام رو تـ.هدید کرده بود که اگه اینبار هم دختر بیاری دوتاتونو میکشم .و مادرم خدا خدا میکردو میگفت خدایا به بچه هام رحم کن اونا کوچیکن .آقام هرروز میگفت :زن فلانی زاییده میگن پسر درشت و بزرگی آورده و شام همه رو مهمون کرده !.مادرمم اشک چشمهاش رو پاک میکرد و چیزی نمیگفت چون میدونست آقام اینجور وقتا دنبال بهونه است تا شروع کنه به کتک زدن ما .اون روز از صبح مادرم درد داشت رنگش مثل گچ سفید شده بود و مثل مار به خودش میپیچید .
تا اینکه نزدیکای عصر ....
https://eitaa.com/joinchat/3633840411C4b6ad8ed27