هدایت شده از کتابخانه مسجد قبا
📚علی لندی ✍محدثه سادات طباطبایی 📄۲۳صفحه ✂️برشی از کتاب: علی رفته بود خانه خاله اش با پسرخاله اش مشغول صحبت بودند که ناگهان صدای جیغ و فریاد زنهای همسایه بلند شد😱 علی به محض شنیدن صدای آنها پابرهنه بیرون دوید باورکردنی نبود. خانه همسایه داشت در آتش می سوخت🔥 علی رفت داخل پای خانم همسایه را که آتش گرفته بود با دست خاموش کرد و آن ها را نجات داد، ولی خودش... علی را به بیمارستان رساندند همه وجودش می سوخت 🤕 بدنش پر شده بود از تاول های بزرگ و دردناک. شب که می شد، انگار دیگر قرار نبود روز شود.😔 علی به مادر می گفت:مامان برایم قرآن بخوان شاید خوابم ببره📖 و وقتی اشکهای مادرش را می دید می گفت: مامان من پشیمون نیستم. اگه خوب اگه خوب بشم و کسی کمک بخواد بازم می رم... 😭 ✳️کتابخانه محله قبا @ghobalib📚