سخنرانی داشت از ابراهیم هادی می گفت که...
ابراهیم هادی میگه:
یه دوست و همرزمی داشتم که تو یه عملیات شهید شد عقب نشینی کردیم و نتونستیم پیکرش رو بیاریم عقب، بعد چن روز مخفیانه رفتم و پیکرش رو پیدا کردم و آوردم.
یه شب اومد به خوابم و گفت ابراهیم هیچوقت نمی بخشمت گفتم چرا؟ گفت تو این مدت یه خانمی با قد خمیده میومد و می گفت :
مادر نداری..؟ من مادرت میشم.
خواهر نداری..؟ من خواهرت میشم.
اون خانم قد خمیده هر شب میومد و بهم سر میزد ولی تو که اومدی پیکرمو آوردی عقب دیگه اون مادر قد خمیدم نیومد به دیدارم..
حقیقتا ماهم نیاز داریم بهت مادر جان ...:)