[2]
↓عروج در نوزدهم رمضان
روز هجدهم رمضان، سید در «تهران» با یکی از دوستانش تلفنی تماس گرفت و به او اطلاع داد که فردا افطار به منزل او خواهد رفت. ساواک از این مکالمه باخبر شد. مأموران غروب روز بعد یعنی نوزدهم رمضان که مصادف بود با دوم شهریور سال 1357، نزدیک افطار در محل قرار حاضر شدند و او را محاصره کردند. سید که نمی خواست زنده به دست ساواک بیفتد به گونهای حرکت کرد که مأموران فکر کنند مسلح است و قصد تیراندازی دارد. پس رگبار گلوله را به سویش گشودند و او در زیر آخرین اشعههای خورشید خون رنگ نوزدهم رمضان در خون خود غلتید. در آخرین لحظات حیات چند برگ از نوشتههای محرمانه دفترچه یادداشتش را در دهان گذشت و فرو داد تا به دست ساواک نیفتد.
↓میتوانی نان طلبگی بخوری بسمالله
همسر شهید اندرزگو: آن موقع من 16 سال، و ایشان حدود 29 سال داشتند. قرار شد با خانوادهام به منزل آقای موسوی در اختیاریه برویم تا او را ببینیم. در آن جا او گوشهای نشسته بود. من چای بردم، ولی از سر حجب و حیا نه من ایشان را توانستم ببینم و نه او مرا. فقط موقعی که از خانه خارج میشد از پنجره او را دیدم. لباس قبای نیمچهای به تن، و کلاه عرقچین مشکی به سر داشت. ظاهراً تازه طلبه شده بود. قرار شد برای بار دوم همدیگر را ببینیم و صحبت کنیم که او آن موقع گفت: «من طلبهای هستم که نه کسی را دارم و نه از مال دنیا چیزی. اگر میتوانی نان طلبگی بخوری، بسمالله». من هم پذیرفتم.
↓چهارده سال مبارزه در خفا
عبدالمجید معادیخواه: او، چون قصد خود را در کاری با کسی در میان نمیگذاشت، هیچکس نمیتوانست او را از کاری که میخواهد انجام دهد، باز دارد. در مدت 14 سال، افراد زیادی با وی در تماس بودند، ولی از کارهایش سر در نمیآوردند. هنگام تردد در مناطق و کوچههای مختلف، همیشه محل را بررسی میکرد تا کسی او را تعقیب نکند و متوجه او نشود. گاهی مدتهای طولانی ناپدید میشد تا هیچ کس سرنخی درباره زمان و نحوه ملاقاتهایش به دست ساواک ندهد. هیچگاه معلوم نشد با چه کسانی ارتباط دارد. تنها بعد از دستگیری و زندانی شدن دوستش بود که مشخص میشد افراد زیادی با او ارتباط داشتهاند. بیشتر ملاقاتهای او بدون قرار و هماهنگی قبلی بود.
↓روضه حضرت علی اکبر (ع) را خوب میخواند
«اندرزگو» با آرامش و اطمینان قلب با دیگران تعامل میکرد. روحی آرام و قلبی مطمئن داشت. چنان آرام و سوزناک دعا میخواند که هم خودش آهسته اشک میریخت و هم دیگران را به گریه وا میداشت و وقتی نوبت به قرآن سرگرفتن میرسید، این اشکها و نالهها سوز بیشتری پیدا میکرد. در توسل و ارتباط با معصومان (ع) آرامش خاصی مییافت و این آرامش به همسرش نیز منتقل میشد. هرگاه اسم حضرت «علی اکبر (ع)» بر زبان میآمد گریه میکرد؛ او عاشق آن حضرت بود. «سید علی» روضه حضرت «علی اکبر (ع)» را خوب میخواند.
↓شهادت طلبی
«اندرزگو» همیشه آماده شهادت بود. از جمله دعاهای او این بود که «خدایا به ما لیاقت شهادت بده»؛ چنان که از 19 سالگی و از زمان شهادت «نواب صفوی»، با خود و با خدای خود عهد شهادت میبندد و این عهد را با حضور بر مزار شهید «نواب صفوی» امضا میکند.
وی میگفت: «من دلخوش در آرزوی فرا رسیدن لحظات شیرین پرافتخار شهادت هستم. آرزومندم مسلمانها به پیروزی برسند، اما هرگز غرضم این نیست که بعد از پیروزی رسیدن آنها، افتخاری برای خودم کسب کنم. دوست دارم روزی فرا برسد که در خدمت به این ملت فنا شوم».
در اکثر مجالس دینی حضور مییافت. در مسجد عابد، و در صحنه سیاست، بهترین سیاستمدار بود. در مبارزه، قهرمان جنگ و در مدرسه و محیط دانش بهترین شاگرد درس خوان بود.
همیشه ذکر و فکرش شهادت بود. همسرش میگوید: «او زندگی را چیزی جز جهاد و مبارزه نمیدانست و همیشه در صدد بود به هر نحو که شده راهش را ادامه دهد».
↓میراث شهید
طبق صورت جلسه سازمان اطلاعات و امنیت کشور، مورخ 27 آذرماه 1357 وسایل و مدارک متعلق به «سید علی اندرزگو» عبارت بودند از ساعت مچی، یک عدد چاقو، یک عدد انگشتر عقیق، سه قبضه اسلحه کمری، خشابه مربوطه پنج عدد، فشنگ با کلیبرهای مختلف هشتاد و یک عدد، تعداد زیادی نوار کاست و ریلی و نشریات، 11 دستگاه ضبط صوت (پنج دستگاه ریلی بزرگ و شش دستگاه کاست کوچک)، مبلغ 596 هزار و 840 ریال؛ 2 دستگاه بی سیم، کمربند تجهیزاتی یک عدد.
همچنین یک قطعه زمین در کوی «طلاب مشهد» یا یک قطعه باغ؛ و نیز کتابخانهاش که در آن زمان بالغ بر 200 هزار تومان ارزشی مالی داشت، میراث شهید محسوب میشد.