‍ ⚜️بر گرفته از سخنراني هاي آيت الله ناصري⚜️ داستان غلامِ با معرفت 🔸غلامي بود كه ارتباط او با خدا بسيار خوب بود؛ بنده خدا بود و بنده نفسش نبود. روزي شخصي كه مي‌خواست غلامي بخرد، او را پسنديد و خريد يكي، دو سه شب خوابيد و ديد كه مولا از اول شب، تا صبح مي‌خوابد. با خودش گفت: «اين طور كه نمي‌شود». يك شب نصف شب كه شد، مولا را صدا زد و گفت: «پا شو». پرسيد: «چه خبر است؟» گفت: «قافله حركت كرده است. آن‌ها كه خواهان سير الي الله هستند، آن‌ها كه با خدا كار دارند، آن‌ها كه مي‌خواهند پرونده‌ گناهان گذشته شان را ببندند، آن‌ها كه از گناهان گذشته خود پشيمان شده‌اند، دارند به سوي خدا مي‌روند و قافله آن‌ها حركت كرد؛ بلند شو». گفت: «بگذار ما بخوابيم. خدا كريم است». غلام گفت: «خيلي خوب». دوباره يك ساعت بعد از آن گفت: «مولا! قافله رفت. عقب ماندي». گفت: «بگذار بخوابيم. خدا كريم است». 🔺فردا كه شد، مولابرده خود را بر سر زمين‌هاي خود برد. مولا، دستورهاي لازم را براي آباد كردن آن‌ها داد و گفت: «اين زمين را شخم بزن». غلام زمين را شخم زد و آن را براي كشت و زرع، مهيا كرد. بعد مولا گندم داد و گفت: «اين گندم‌ها را بگير و در اين زمين بپاش». گفت: «چشم مولا». مدتي بعد، مولا گفت: «برويم سر زمين و كشت و زرعي كه كرده‌اي را ببينيم». غلام گفت: «خيلي خوب. برويم آقا». آمدند سر زمين و ديدند جو سبز شده است. مولا گفت: «اين زمين مگر مال ما نيست؟» گفت: «چرا مولا». گفت: «من گندم به تو دادم اينجا بكاري؛ ولي جو سبز شده است». گفت: «صحيح است». پرسيد: «آخر چرا چنين شد؟» گفت: «قربان! گندم‌ها را به همسايه دادم و به جاي آن، جو گرفتم و كاشتم. گفتم: خدا كريم است. ان شاء الله گندم سبز مي‌شود». مولا گفت: «غلام! چرا اين قدر ناداني؟ تا به حال چه كسي جو كاشته و گندم چيده است؟» گفت: «مولا! چه کسي از اول شب، تا صبح خوابيد و روز قيامت سرافراز شد؟» و به اين وسيله مولايش را متنبه کرد. 🔹اينکه هميشه بگوييم: خدا كريم است كه نمي‌شود. خدا كريم هست؛ ولي بكار و بچين، بعد بگو: خدا كريم است. درِ خانه خدا برو، جزع و فزع بكن، التماس بكن، و بعد، بگو: خدا كريم است. اما اينکه چشم من باز باشد و هر جا مي‌خواهد بيفتد، بيفتد. زبانم هم رها باشد غيبت، تهمت، فحاشي، هرچه مي‌خواهم بكنم. و بعد بگويم: خدا كريم است، اين طور نيست. . آیت الله ره @Quranahlebayt