🔹برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دو نیمه شب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی اصغر را جلوی خانهشان در خیابان طیب (تهران) پیاده کردیم.پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنیم، وقتی وارد خانه شدیم مادر اصغر جلو آمد. بی مقدمه گفت: «آقا سید شما یه چیزی بگو!؟» 🔹بعد ادامه داد: «دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه. صبح که پدرش میخواسته بره مسجد اصغر رو دیده!» از علی اصغر این کارها بعید نبود. احترام عجیبی به پدر و مادرش میگذاشت. ادب بالاترین شاخصه او بود. 🔹این روحیه را در جبهه هم از او دیده بودم. بچه ها؛ عاشق او بودند. علی اصغر، فرمانده گردان میثم تمار لشکر 27 محمدرسول الله(ص) بود. فراموش نمی کنم پیک گردان لباس های کثیف خودش را برای شستن آماده کرده بود! بعد جائی رفت و برگشت. وقتی آمد لباسهایش شسته شده، روی بند بود! خیلی پرس و جو کرد. بعدها فهمید این کار توسط فرمانده او؛ علی اصغر ارسنجانی انجام شده! 📎فرماندهٔ گردان میثم‌تمار لشگر۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷