🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 روزی در منطقه‌ای در سوریه خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود . من را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین بشه. همین که گذاشتمش بالا، تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما. حاجی کمی فاصله گرفت. خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار، نشست کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت. بعد از شناسایی داخل خانه‌ای شدیم برای ، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست؛ به اصرار زیاد رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا شد و حدود هفده تَن شدند. بعداز این اتفاق حاجی به من گفت: امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم، اما حیف...