🔲 حکایت های جالب و خواندنی ▪️روزی مردی زیر سایه‌ی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبل‌هایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد. ▪️رو به خدا کرد و گفت : خداوندا! همه‌ی کارهایت عجیب و غریب است ! کدوی به این بزرگی را روی بوته‌ای به این کوچکی می‌رویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت بزرگ! ▪️همین که حرفش تمام شد ، ناگهان یک گردو از درخت به ضرب بر سرش افتاد. بلافاصله از جای جست و به آسمان نظر انداخت. ▪️رو به خدا گفت : خداوندا! خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمی‌کنم . هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سرم آمده بود !! 📌روابط عمومی به کانال رسمی پلیس اسلامشهر در ایتا بپیوندید. ┏⊰✾🌺✾⊱━━━━━━━━━┓ eitaa.com/RO_POLICE_S ┗━━━━━━━━━⊰✾🌺✾⊱┛