💢 آخرین لحظات رضاخان رضاشاه، داشت بنام علی خان، او خوب میدانست که شاه چه ساعتی بیدار میشود، هر روز منقل و بافور با چای پر از عسل باید قبل از شروع کار آماده می بود، سلیمان بهبودی میگفت: شاه عادت دارد وقتی را به ریز خورشت میزند، روغن از آن بچکد. وقتی روس و انگلیس شرط گذاشتن در صورتی اجازه میدهند سلسله پهلوی باقی بماند که رضاخان و خانواده از خارج شوند، زنان و دختران شاه به اصفهان رفتند و منتظر ماندند شاه به آنها ملحق شود. چون جاده تحت انگلیسها بود و ترس گیر افتادن به دست آنها وجود داشت، رضاخان بدون اسکورت با یک جیب همراه با یک راننده و علی خان حرکت کرد. نرسیده به دلیجان‌ماشین خراب شد، علی خان میدانست وقت غذای رسیده اما جز چای چیزی باخود نیاورده بود، حتی فرصت نشد لباس به اندازه بردارند. علی خان به یک قهوه خانه رفت و تقاضای اُملت کرد. قهوه چی نمیدانست، این شام را برای چه کسی است. املت با ، برای شاهی که تا هفته پیش اگر روغن از غذایش نچکد، پیشکار کتک میخورد. کار شاه قدرقدرت به اینجا کشید که از شام خود عاجز مانده بود در واقع این نتیجه شانزده سال حکومت بدون مردم بود بلافاصله به سمت و سپس به بندر عباس رفتند. http://eitaa.com/joinchat/2732982272C3beaf37c59