اسم من نغمه ست... یه دختر هجده ساله که پدر و مادرم کردن و با بی بی جانم زندگی میکردم.😓 متاسفانه بخاطر وضعیت مالی نامناسب، بی بی جان منو به زنی فروخت که عروسش نازا بود و میخواست کسی برای پسرش خان بیاره.😭 منو به زور بردن عمارت،وقتی وارد عمارت شدم، یه نفر جلو دهانم رو گرفت و برد به اتاق... وقتی چهره اش رو دیدم، باور نمیکردم بچگیم همون خان باشه...💔 ولی این اول ماجرا بود.... ادامه ی داستان پر هیاهو نغمه👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2792555401C0ca8eebfd1