``ساکت بود ... نه اون با من حرف می زد، نه من با اون ... ولی ازش متنفر بودم ... فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود ... یه کم هم می ترسیدم ... بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد ...``
همراهان گرامی🌚
قصد داریم بزودی از مجموعه ی جدیدی رونمایی کنیم🤫😉
رمانی که داستان آن مطابق با واقعیته و به قلم جناب اقای سید طاها ایمانی نوشته شده
+ شروع تا پایان آن کاملا غیرقابل پیش بینه
پس منتظر باشید🥸