💠در مسجد فاطمیه دیدم آیت الله محمدتقی بهجت (ره) به طرف من می‌آید؛ 🔸چهره‌اش برافروخته بود، اما آرام می‌آمد؛ به من که رسید، پرسید: «پول دارید؟» سنگینی نگاهشان را حس می‌کردم؛ گیج و مبهوت بودم. بی‌آنکه علت سؤالش را بدانم، گفتم: «بله دارم!» سرزنش‌آمیز گفت: «پس نخ و سوزن بخرید تا من و شما دهانمان را بدوزیم.» زبانم بند آمد! دست‌وپایم را گم کردم و با خنده‌ای تلخ، پرسیدم: «اصلاً نباید حرف بزنم؟ این‌همه دیدنی را نادیده بگیرم؟» گفت: «اسرار را نباید بازگو کنید! بازگویی، برای خودت عُجب و خودبینی می‌آورد، و برای دیگران ناباوری، حسادت و احیاناً دشمنی.» 📚این بهشت، آن بهشت، ص٢۵؛ بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ رهایی از گناه ╭┅────────────┅╮ @Rahaie_az_gonah110 ╰┅────────────┅╯