🦋⛅️ می‌خواست ببیند چه انتظار آرسینه را می‌کشد . فضای اندکی که با هشت تخت پرشده بود. با پنجره‌های خاک گرفته . روی زمین و چند تا از دیوارها خون ریخته بود .جای شلیک چند گلوله هم دیده می‌شد. آرسینه را روی میز گذاشته بودند و دکتر داشت معاینه‌اش می‌کرد همزمان سوالاتی هم از مرد می‌پرسید . راحیل یادش آمد هنوز اسم مرد را نمی‌دانند اصلاً او چرا به آنها کمک می‌کرد ؟! نقشه‌ای توی سرش بود؟ تمام مدتی که مرد به آنها کمک می‌کرد فقط برایش دردسر داشتند مرد بیچاره مجبور شده بود مشکلات خودش را رها کند و مشکلات آنها را حل کند. این حس انسان دوستی برای راحبل کمی عجیب بود. ساعتی بعد که کار دکتر تمام شد راحیل به همراه مرد از بیمارستان خارج شد قیافه درهمشان خبر از وخامت حال آرسینه می‌داد . مرد:[ برادر یوسف لطفا پشت فرمون بشین و به خانه خواهرتان برو طفل را به شوهر خواهرت بده و تاکید کن سریع خودش را به بیمارستان اسرائیلی‌ها برساند ] @Rahil_nevis