#داستانک
#شب
از نوجوانی، در دو ورزش، از دیگر دوستانم، جلوتر بودم. یکی در پرش جفت پا و دیگری در دوی سرعت. آنقدر میپریدم که تمامی خطهایی که معلم ورزش روی حیاط مدرسه میکشید، تا میزان پرشها را تعیین کند، را رد میکردم. یک سال، اسمم را برای مسابقات شهرستان فرستادند تا هم مقامی برای مدرسه کسب کنم و هم خودم را در آزمونی بزرگتر ارزیابی کنم. اولین مرحلۀ مسابقات، دوی استقامت بود. باید دور زمین فوتبال بزرگ شهر دو دور میزدیم. تا آن زمان تجربۀ چنان مسیری را نداشتم. مسابقاتی که تا پیش از آن شرکت کرده بودم، دوی سرعت بود، مسیرش کوتاه بود و تا میآمدم خسته شوم، مسیر تمام میشد. اینبار اما اوضاع تغییر کرده بود. وقتی داور سوت شروع مسابقه را زد، تا میتوانستم شتاب گرفتم و با فاصله از دیگر شرکت کنندگان، به دویدن ادامه دادم. باید دو بار دیگر از این خط شروع میگذشتیم. یادم هست در انتهای دور اول، وقتی به خط شروع رسیدم، نفر اول بودم. معلم ورزشم را در کنار خط شروع دیدم که با اشاره دست به من میگفت: آرامتر، آرامتر. از این حرفش تعجب کردم، من که نفر اول بودم، چرا باید سرعتم را کم میکردم؟ توجهی نکردم و به دویدنم ادامه دادم. کمی که گذشت، توانم را از دست دادم. نفسم بالا نمیآمد، نفرات پشت سرم میآمدند و با سرعت از کنارم رد میشدند، هنوز به نیمۀ دور دوم نرسیده بودم که دیدم دیگر نمیتوانم بدوم. سرم گیج میرفت و ورزشگاهی که من باید دورش میچرخیدم، دور سرم میچرخید. دیگر نمیتوانستم بدوم، به آرامی و با سختی هر چه تمامتر، خودم را به خط پایان رساندم. چقدر دور شده بود این خط پایان. دور قبلی که به اینجا رسیده بودم، جلوتر از همه بودم و نفر اول، اما اینبار ...
وقتی این ابیات مولانا را میخواندم، یاد خاطرۀ بالا افتادم:
چونکه وا گردید گَلّه از ورود / پس فتد آن بُز که پیشآهنگ بود
پیش افتد آن بُزِ لنگِ پَسین / اَضحَک الرُّجعی وُجوهَ العابِسین
میگوید وقتی گله گوسفندان از چراگاه برمیگردد، آن بزی که همواره پیشاهنگ گله بود، عقب میافتد و در عوض آن بُزِ لنگ که هنگام رفتن، از همه عقب تر میرفت، اینک به هنگامِ بازگشت، پیشاپیشِ همه میآید. این بازگشت چهرۀ اخم آلود و غم زدۀ او را شادمان و خندان میکند.
یاد چهرۀ غمگین نفرات پشت سرم در دور اول مسابقه افتادم که در نهایت با خوشحالی از کنارم سبقت گرفتند و برای خودشان و مدرسهشان مقام کسب کردند.
مولانا نتیجۀ عمیقی از این اتفاق میگیرد:
پس مجو پیشی، ازین سَر، لنگ باش / وقتِ واگشتن، تو پیشآهنگ باش
آخِرونَ السّابقون باش ای ظریف / بر شَجَر سابق بُوَد میوۀ طریف
یعنی: در زندگی «این جهانی» سبقت مگیر و در این حیاتِ مادّی، لَنگ و کُندرُو باش تا به هنگامِ بازگشت به بارگاهِ الهی، پیشاپیشِ همه حرکت کنی، ای زیرک و دانا در زمرۀ پسینان پیشتاز قرار بگیر، زیرا میوۀ تر و تازۀ درخت، از لحاظ شان و رتبه، مقدم بر درخت است.
چون ملایک گوی : لا عِلمَ لَنا / تا بگیرد دستِ تو عَلّمتَنا
میخواهد بگوید: هر گونه علم را از وجودِ موهومت نفی کن و همه را از حق تعالی بدان، تا تعلیمِ الهی، دستگیر تو شود و تو را به مکاشفاتِ ربّانی و مشاهداتِ رحمانی واصل کند.
راه رسیدن به علم، جاهل دانستن خود است. میخواهیم در بازگشت به سمت خدا، جزو سابقون و نفرات اول باشیم؟ باید در این دنیا احتیاط کنیم، سرعتمان را تنظیم کنیم و با تدبیر پیش برویم.
کاش معلم ورزشم، به جای اشاره عملی با دست در شروع دور دوم مسابقه، قبل از شروع مسابقات این موارد را میگفت تا اینگونه باعث سرافکندگی خودم و مدرسهام نمیشدم.
#شب_خوش
این کانال را به دیگران معرفی کنید👇
مختاررحیمی(راهبرآموزشی)
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
https://eitaa.com/Rahimi98