اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ⛔️ کارهائی که در باطن ناپسند هستند ولی خوب جلوه می‌کنند ⭕️ قسمت بیست و یکم: بعضی‌ها عقلشان به چشمشان است ♦️مردم جاهل آن قدر بر جهل خود پای فشاری می‌کنند، آن قدر دروازه عقل خود را بسته نگه می‌دارند که فرستاده خدا از شدت اندوه آدم نشدن اینها، نزدیک است جان به جان آفرین تسلیم کند... «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» (شعراء/۳) [ﺍی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ] ﮔﻮیی میﺧﻮﺍهی ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻥ ﻛﻪ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ نمیﺁﻭﺭﻧﺪ، [ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺍﻧﺪﻭﻩ] ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻫﻠﺎﮎ ﻛﻨﻰ. 🔹قرآن دو بار این تعبیر را بکار برده «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ» ای پیامبر نزدیک است از شدت غم و غصه خود را هلاک کنی... ♦️ در قدیم الایام در یک آبادی دور افتاده مرد شیاد و بیسوادی از جهل مردم سوء استفاده کرده و دسترنج آنها را به یغما می‌برد، ادعای فهم و کمال می‌کرد و جماعت ساده را می‌دوشید، از قضا خبر به مسئولین منطقه رسید و تصمیم گرفتند برای رفع مشکل ابتدا یک معلم برای باسواد شدن اهالی روستا به آنجا بفرستند، وقتی معلم به روستا رسید مرد شیاد احساس خطر کرد، شروع کرد بر علیه معلم تبلیغ کند، که چه نشسته‌اید آمده‌اند شما را به بیگاری بکشند، جوانهای شما را ببرند سر مرز عملگی کنند، زمین‌ هایتان را بگیرند... هر چه معلم تلاش کرد که دروغهای مرد شیاد را ثابت و او را رسوا کند نتوانست، تا عاقبت مرد شیاد گفت من ثابت می‌کنم این معلم بی‌سواد است، فردا همگی در میدان روستا حاضر شوید تا ببینید... موعد مقرر رسید و مردم در میدان روستا جمع شدند و بی‌صبرانه منتظر شروع نمایش مرد شیاد بودند... مرد شیاد با تکه‌ای گچ و تخته‌ای آمد، به معلم گفت بنویس مار، معلم نوشت مار... مرد شیاد تخته را از معلم گرفت و کنار نوشته معلم عکس یک مار کشید... از اهالی روستا پرسید کدام یک مار است؟ جماعت که سواد خواندن نداشتند، عکس مار را نشان دادند و گفتند این مار است... مرد شیاد لبخند پیروزمندانه‌ای زد و گفت دیدید گفتم این معلم بیسواد است... و همان شد که معلم بینوا را با پس گردنی از روستا بیرون انداختند... 🛑 وقتی علم نباشد، شناخت نباشد، دروازه فهم و درک آدمی از عقل منتقل می‌شود به چشم، ظاهر بین می‌شود، افرادی كه می‌خواهند بر دوش مردم سوار شوند، مردم را جاهل می‌پسندند، چون اگر مردم عاقل و دانا باشند، دانش داشته باشند، خرافه نداشته باشند... که تسلیم نمی‌شوند... 🍀قرآن کریم، سوره زخرف، آیات ۵۱ الی ۵۴: فرعون مردمش را ذلیل کرد، خوار و خفیف کرد، تا بر آنها مسلط شود... فرعون می‌گفت ببینید مردم این چوپان (حضرت موسی علیه السلام) درست می‌گوید یا من، ببینید جلال و جبروت مرا، کاخهای مرا ببینید، ثروت مرا ببینید، فریب این چوپان را نخورید، اگر راست می‌گفت که فرستاده خداوند است چرا دستبند طلا ندارد؟ چرا فرشتگان همراه او نیستند؟ طلاهای مرا ببینید، آیا من بهترم یا این چوپان بی‌مقدار؟ 🍃 «وَنَادَىٰ فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَٰذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ» (زخرف/۵۱) ﻭ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻗﻮم ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍ ﺩﺍﺩ: «ﺍی ﻗﻮم ﻣﻦ! ﺁﻳﺎ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻰ ﻣﺼﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ؟ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻧﻬﺮﻫﺎ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﻛﺎﺥ ﻣﻦ ﺭﻭﺍﻥ ﻧﻴﺴﺖ؟ ﭘﺲ ﺁﻳﺎ (ﺷﻜﻮﻩ ﻣﻦ ﻭ ﻓﻘﺮ ﻣﻮﺳﻰ ﺭﺍ) نمیﺑﻴﻨﻴﺪ؟ 🍃 امام خمینی رحمت الله علیه می‌فرمایند مقصد انبیا حکومت نبوده است، حکومت برای مقصد دیگر بوده، مقصود نبوده. تمام مقاصد برمی گردد به معرفت الله (شناخت خدا) تمام کوشش انبیا برای این بوده است که انسان را بسازند... 🔸اگر انسان حیوانی بود مثل سایر حیوانات، لکن حیوانی که تدبیر دارد، حیوانی که اهل صنعت است، اگر این بود، احتیاج به آمدن انبیا نداشت، برای اینکه این راه راهی است که مادی گراها خودشان ادراک می‌کنند. 🔸این مکتبهای توحیدی که بالاترینش اسلام است، آمده‌اند برای اینکه انسان درست کنند، نیامده‌اند که یک حیوانی (که عقلش به چشمش است) دارای ادراکاتی که حدود همان حیوانیت و همان مقصدهای حیوانی باشد، منتها یک قدری زیادتر، نیامده‌اند این را درست کنند؛ آمده‌اند انسان درست کنند. 🔸مکتب اسلام است که می‌تواند انسان را از مرتبه طبیعت تا مرتبه روحانیت، تا فوق روحانیت تربیت کند... 🔸حضرت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله روحی فدا آن قدر به هدایت مردم اشتیاق داشتند که خداوند در قرآن می‌فرماید: «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَىٰ آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا» (کهف/۶) ﭘﺲ [ﺍی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ] ﺑﻴﻢ ﺁﻥ میﺭﻭﺩ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ سخن ﺍﻟﻬﻰ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺎﻭﺭﻧﺪ، ﺗﻮ ﺩﺭ پی ﺁﻧﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻫﻠﺎﮎ کنی... 📚 منبع: صحیفه امام جهل، صاحبش را اذیت نمی‌کند، جاهل خودش درک نمی‌کند جهلش را،